August 15, 2013

I've Seen Many Khooban, But You Are Cheez e Digar



خانم يا آقای ز.پ از خارج، ايميل زده ن و التماس كرده ن كه چند تا از نقاط خيلی ديدنی ايران رو به ايشون كه سفر عنقريبی به ايران دارن معرفی كنم. با توجه به اينكه من شناختی از سلائق و سطح شعور ز.پ ندارم، برای شروع به ايشون دو آپشن می دم. البته اين نظر شخصی منه و نظر شخصی ديگران متعلق به من نیست. يكی تهران، خيابان ف، پلاك ٨١، و ديگری، شيراز، بن بست ب، ساختمان ته كوچه. اينجا خانه ی ماست. پدر و مادرم اينجا زندگی مي كنند. كتلت و ميگو دوست ميدارند و سر اينكه كی ناخنگير را كجا گذاشته هفته ای يكی دو بار جر و بحث بی ضرری می كنند. در مقابل، عینکهای شان را، در کمال صفا، شراکتی به چشم می زنند. آنها كپه ی داروهای شان را لبه ی اوپن می گذارند و تقریبن یقین دارم قرصهای همديگر را هفته ای یکی دو بار اشتباهی می خورند. با اين حال هر دو كاملن سالم به نظر می رسند و اگر انكار مرا نديده بگيريد، در بيست سال اخير هيچ پير نشده اند. مادرم غذاهای خاصی را خيلی خوب درست می كند ولی قيمه را نه. پدرم اندی ميليون بيت شعر حفظ است و از تخته نرد سير نمی شود. چيچو و فرانكو غروبها شايد بروند پياده روی، شايد بستنی بدون قند بخورند یا سمبوسه. شايد هم آش بخرند بياورند خانه پای تلويزيون، يكی توی هال، مستندی، اخباری، يكی توی اتاق، سريالی، آهنگی. تا وقتی كه زنده اند، ايرانگردی من همينجا، در همین آدرس، متوقف می شود: وِلــو شده روی قالی، كرخت و راضی، بازنده ی جنگ خاموش كردن كولر در برابر اتحاد آن دو، كه غرامت بـُـرد را با آب طالبی و بستنی يخی می پردازند. شايد هم وِلــو شده روی تخت، در حالی كه به عادت نوجوانگی، درِ اتاق را به روی آنها بسته ام، ساعتها، و آنها كه در اين فاصله بيشتر از خودم نگران اند كه نكند تا وقتی ايرانم، حوصله ام سر برود. به عنوان يك ز.پ، حتمن می دانی كه ايران كشور پهناور و پرژنی ست با مسائل باستانی بسیار شدید و منشور حقوق بشر و تنها برنده ی مدال طلا از مسابقات جهانی طبیعت چهارفصل و مجهز به اسکی و جت اسکی. لاكن، گیرم پدر تو بود رُستم... (حذف شاهنامه به قرینه ی نان و خربزه). امسال ماه مبارك رمضان و تيرماه خرماپزان طی یک عملیات گازانبری، دست به دست هم دادند و در این سفر ما را به كنج عزلت خفانده و به حلق خانه چپاندند. دستشان هم درد نكند. يكبار برای هميشه اين عادت کریه خودتوريستپنداری را ترك دادند تا آدم هی ذهنش انگالك نشود كه حالا كه آمده ايران بايد حتمن خيلی جاهای قشنگ و ناز را ببيند و از چيزهای فراوانی لذت ببرد. پروردگارا، هرگز يادم نرود كه من هميشه همين تنبلی كه هستم، بوده ام و حتا در روزهای اوج بازيگری، با ناسزا و لگد تا همين دركه می بـُـردنده ام. یزدانا، من از موزه ها بیزارم و با دشت و دمن میانه ای ندارم. کائناتا، مرا ازوصف العیش-مرا-بـَـسان نااکتیو، از چسبیدگان به چاردیواری خانه قرار دادی، همچون ته دیگ عدس پلو به کف قابلمه ی روحی. دمت گرم (احتمالن از دكتر شريعطي). من نه پاسارگاد را ديده ام، نه درياچه ی زريوار. نه مشهد رفته ام نه تبريز نه يزد نه كرمانشاه. بعد از اين هم بعيد می دانم. اين مايه ی افتخار نيست در رزومه ی من. و قبول دارم كه چند ماه پيش طرحی مبهم ولی جذاب در ذهن داشتم از يك سفر جاده ای به گرداگرد ایران زمین، بسيار خسته كننده و طولانی، سرشار از خاک و خل و تساهل، و نیمروی بین راه، و توالت های تا خرتناق، و رودهای به-لیمو، و تپه های قطّاب (تنها شیرینی ایرانی دارای مدرک یونسکو)، و دختران کوزه بسر، و کلبه های واقعن روستایی با آجرنما و ایزوگام به عنوان عایق، و وسعت تشکیل شقایق. ولی، در نهایت واقعيت های صريحی در زندگی وجود دارند كه می توانند جهانگردیِ هر مرد گريزپای را محدود كنند به سفری معمولی، از فرودگاه تا خانه ی مادری.

2 comments:

  1. چقدر زبانن جانن مالن چشمکن گفتیم دست از این وجهه ی من بر همگان شاه جهانم بردار تا این ماجراها یه بار برای همیشه از سرت کنده شه

    ReplyDelete
  2. سلام آقای خودخواه و از خود راضی. دو سالی بود که خبری ازت نبود. ما سرمیزدیم اینجا ولی بیهوده. کامنتم هست. شاید باورت نشه تمام نوشته هات رو یه جورهایی حفظم. امیدنداشتم به نوشتن دوباره ت. هرچند که ریدی به حال و روزمون اما باشه، عیبی یخدور.خیلی چیزها هست که می خوام بهت بگم ولی همه ش از ذهنم پرید.کاش

    ReplyDelete