.
.
.
کمونیسم به عنوان مبنای اعتقادی حکومت، جواب نمیده. مگر اینکه همهی آدمها بتونن سر ظهر قیمهبادمجون با پلوی زعفرونی و سالاد شیرازی بخورن و بعدش کنار ساحلی برنزی لم بدن. مگر اینکه عقدهی بوسههای ناگرفته و بغلهای تنگنافشرده به دل کسی نمونه. ولی کمونیسم غیرایدئولوژیک، احتمالن تنها اپروچ عادلانه به بقیهی جنبههای زندگیه. یه زمانی طومار چرمی و پاپیروس و لوح گلی در قبضهی کاهنها و شهریاران بود. اگه تمام زمین رو هم بیل بزنین نمیتونین یه سنگنبشتهای، چیزی، پیدا کنین که بگه، امروز دم ساحل داشتم آهوی خام میخوردم که یه دختری اومد جامهی زربفتش رو تو آب بشوره و تا من اومدم آدرس بیشهمون رو بهش بدم، یکی با اسب اومد کمند انداخت و بردش. بخاطر کمبود امکانات، ثبت کردن روزمرهها هنوز اختراع نشده بود. حتی بعدها که کاغذ ارزون شد هم، این نویسندهها و شاعرها سعی کردند با شامورتیبازیهایی از قبیل اینکه کلمات در خلوت بهشون الهام میشه و نوشتهها با فرایند پیچیدهای از ذهنشون تراوش میکنه، مردم عادی رو از نوشتن رم بدن. ولی حالا هر کسی که جای حروف رو روی کیبورد بلد باشه میتونه چیزی بنویسه. اینجوری عادیترین و پیشپاافتادهترین آدمها هم این امکان رو دارن که از قلم نیفتن. حتی اگه تمام اون چیزی که میخوان بنویسن شرح خرید اقلام جهیزیهشون باشه. حتمن در گوشههایی از دنیا، امروز یا فردا، آدمهایی هستند که برای خرید «سبت» پلاستیکی توی ظرفشویی نیازمند بیشتر دانستن باشند. .
.
زمانی عکاسی چیز گندهای بود، حتی باباها هم دوربین یاشیکای زپرتی رو با اکراه دست آدم میدادن. چون تمام آنچه که برای ثبت گرمای کانون خانواده در نوروز، و تولدی با کیک خانگی در اردیبهشت، و سفری قبیلهای به جایی پرت در تیرماه وجود داشت، یه حلقهی سی و شیش تایی فیلم کوداک بود که البته اگه فیلم رو با مهارت جا انداخته بودی، میتونستی دو سه تا عکس اضافه هم بگیری باهاش. اما حالا عکس تقریبن مثل کلمه شده، هرکسی میتونه به زبون بیاره، هرچند عکس خوب هنوز هم کلمهی گندهایه. اولش که دوربین دیجیتال اومد و موبایلها دوربیندار شدن و هرکسی شروع کرد به عکس گرفتن از در و دیوار و پک و پوز و جک و جونور و آپلود کردن و فتوبلاگ ساختن، یه عده گریبان چاک دادن و اعتراض خیابونی راه انداختن و بانکها و ادارات رو آتیش زدن که وامصیبتا. حالا وضعیت عادی و عادلانه شده. میشه بیدردسر هر چیزی رو ثبت کرد. هرچند عکسها از زوال اشیاء و آدمها جلوگیری نمیکنن. من خوشبین نیستم که ما خاطرات بیشتری رو نسبت به پیشینیان به گور ببریم. خاطرات ما روی کتیبههایی در ذهن زندگی میکنن. عکسها تنها به ما یادآوری میکنن که چیزهای زشت و زیبا در گذشته چه رنگی داشتهاند. حتی تصویر ذهنی ما از چهرهی مردگان، آن چیزی نیست که از درون عکس لبخند میزند. .
.
شباهت من و امام خمینی تنها به دستهای کپل آخوندوار و ابروی پت و پهن محدود نمیشه. من هم مثل امام، شنا بلد نیستم، اما آب را دوست دارم. بزرگترین نقطه ضعف من همین شنا بلد نبودنه. همیشه کنار ساحل سعی میکنم این نقص رو با انجام شیرینکاریهای متنوع با شن جبران کنم. دختری با چشم سیاه غمگین، با لبی به رنگ آبنبات، اینجا ایستاده بود. بعد یه دفعه تصمیم گرفت پاچههای شلوار سفیدش رو بزنه بالا و با ساقهای باریکش سرخوشانه بزنه به آب. شاید اگه شنا بلد بودم، منم میپریدم توی آب و برای دلبری یه نفس تا شوروی کرال میرفتم. ولی من نتونستم تکون بخورم و حالا از این لحظه عکسی دارم. میتونم تا زمانی که پیر و خرفت بشم، هر بار بیاینکه نگران واقعیت باشم، به این عکس نگاه کنم و برای خودم و دیگران داستان جدیدی روایت کنم از آنچه در پیش و پس این عکس گذشت. حتی اگه لازم بشه، لحظهی بعد از عکس، با اسب میآم و کمند میندازم تا ناظر لَخت ماجرا، آهو به دهن بمونه. هیچ کاری در گذشته غیرممکن نیست..
.
.
خوب است که تکنولوژی آنقدر ارزان شده که هر کی می تونه خاطرات خریدن سبت جاهازش رو ثبت کنه و از در و دیوارهای دوست داشتنیش عکس بگیره. مهم نیست که در تاریخ خاطرات بیشتری ازمون بمونه، مهم دل خوشی های کوچیک ه.
ReplyDeleteخوشحالم که دوباره فهمیدم می نویسی، مهم هم نیست که آنقدر آروگانت، باشخصیت و بی تفاوت نسبت به علاقمند نوشته هات رفتار کردی که به فکر اینکه بهم خبر بدهی باز داری می نویسی، هم نیوفتادی. به هر حال نوشته هات رو دوست دارم
It's sherry
نوشته های شما آدم رو به فکرای عجیبی می بره؛ و در مورد این آخری، غم انگیز و شاید ترسناک!
ReplyDeleteبه نظر من هم بشر از یک دوره ای به بعد اصلا پیشرفتی نکرده. یعنی اصل اون شادی و انرژی داشتنه آدمیزاده که فکر کنم بیشتر که نشده هیچ کمتر هم شده. این که تکنولوژی و ماشین همه کارهامون رو انجام میده شد پیشرفت؟! این که همه ی حس هامون رو در لحظه از دست دادیم شد پیشرفت؟
ReplyDeleteاتفاقا من هم چند وقت پیش داشتم فکر می کردم این کمونیست که از لحاظ شهودی، و رویکرد سیستمی و منطقی اینقدر پیشرفته و کامل به نظر می آد، چرا از نظر عملی و احساسی(یعنی همون اصل دیرین " من می خوام فقط مال خودم باشی") در واقعیت شکست خورده و جواب نداده، و به این نتیجه رسیدم که این دوگانگی ها رابطه ی مستقیم داره با سطح انرژی پایین آدمیزاد (نظریه می دم پس هستم:)
فقط نمی دونم این دیگه چه بدبختی است که تا آدم می گه کمونیست همه یاد استالین و کیم جونگ ایل و حزب توده ی خراب شده و... می افتن. حالا بیا و حالیشون کن بابا حرفم اصلا سیاسی نیست و درمورد شادی و آرامش آدم صحبت میکنم
در هر صورت از اینکه دیدم تو هم مثل همیشه جرات داشتی و از "اسمشو نبر" اسم بردی خوشم اومد
البته این "عوام زدگی" هم که بهش اشاره کردی از نمودهای دیگر عصر جدیده که در اون کیفیت فدای کمیت شده و همینطوری اعتماد به نفس های کاذب است که از درون بشر بالا می آد.
ReplyDeleteمن که میگم کارت خیلی درسته
ReplyDeleteخوشحالم پیدات کردم و خوشحالم هنوز می نویسی
ReplyDeleteup konid dige
ReplyDeleteGoh ....
ReplyDeleteمن اولین بار اون پست ریدم و ریدمتو خوندم. تا الانم به نظرم اون قوی ترین پستت بوده. اما نوشته هاتو دوست دارم هر وقت فرصت کنم می خونم. اغلب اینا که ذوق می کنن پستاتو می خونن و میان کامنت می دن چقد باحالی، خودشونم اهل دلنا، اگه نه اصلا ارتباط برقرار نمی کردن. باز خوبه 2تا آدم می بینیم اینجا، دور و برمون که همه گوسفندن...کونم پاره شد اینو فارسی تایپ کنم!
ReplyDelete