.
.
.
نه اینکه آدم بیعار بشه، ولی بالاخره به جایی میرسه که هیچ چیزی براش تکاندهنده نباشه. زمانی میرسه که آدم بدترین بدبختیها رو دیده یا شنیده، یا ندرتن خودش تجربه کرده. اونوقت دیگه وقتی کسی یه ماجرای خیلی تلخ برات تعریف میکنه و منتظره تا منقلب بشی، میتونی سرت رو تکیه بدی عقب، گردنت رو بخارونی و بگی، پس داستانی رو که من میدونم گوش کن. اینجوری مرزبندی بین «ترین»ها از بین میره. کسی نمیتونه عزیز بشه با حرف زدن دربارهی زیباترین مکان، هیجانانگیزترین فیلم، ثگثیترین دختر، خوشمزهترین غذا، قشنگترین کتاب، عجیبترین راز، آشغالترین خواننده، گهترین آدم. چون جذابیتی واسه دیگران نداره. چون هرکسی برگ برندهی خودش رو برای هر ترینی تو جیب داره. دقیقن به همین دلیله که وقتی کسی عاشق میشه، فکر میکنه عاشقترینه و وقتی شروع میکنه با شعف و اغراق از این عشق واسه دیگران حرف زدن، همه کیسهبدست آمادهی استفراغ میشن. اینجوری میشه که استراتژی عوض میشه. که نیاز به کشف چیزهای گنده و شدید و فکبرزمینافکن رنگ میبازه، و چیزهای خیلی ساده و ابتدایی که قبلن توی اون هیاهوها ازشون غفلت شده بود، جذابیتی دوباره پیدا میکنن.
.
با یه مقدار کلیگویی، راز جذابیت فیلمهای «شهری/اوربان» همینه (ادیت: قبلن نوشته بودم اروپایی). اینکه بدون قصد برای جابجایی رکوردها و مسحور کردن بیننده با یه عملیات محیرالعقول، مستقیمن میرن سراغ «آدم». تو این فیلما حتمن صحنههایی هست که آدما تو خیابون راه میرن و حرف میزنن، تو یه جای معمولی غذا میخورن و حرف میزنن، لای ملافههای سفید غلت میزنن و حرف میزنن، یا آسونتر از این، رو به دوربین میکنن و حرف میزنن. زندگی همینه. همهی ما در نهایت دنبال فرصتی هستیم که از چیزای کوچیکی که دوست داریم برای آدمایی که دوست داریم حرف بزنیم. توی زندگی ما آدم فضایی و ابرقهرمان فانتزی جایی نداره. نبودنشون باعث تنهایی نمیشه. سلطان جهان خود ماییم. آدم های میانهحال در گریز از تنهایی، که اصالت رو به آدمها و رابطههاشون میدیم و وقتی دار و دستهی خودمون رو پیدا کرده باشیم، واسه هیچی و هیشکی تره هم خورد نمیکنیم.
.
.
.
تو بهترین حدیثنده ی تاریخی آزمو
ReplyDeleteمهملترین ترینِ هالیوودی، معمولیترینه. مشکل اینجاست که از دل این معمولیترین قراره یه گهترینی دربیاد
ReplyDeleteاین فونت رو عوض کن جون هر کی دوست داری
ReplyDeleteراست می گه. عجب فونت بی خودیه.
ReplyDeleteاون قسمت کیسه و استفراغ رو خیلی خوب اومدی. تازگی در کنار یه دوستی هستم که مدام از همین چیزا می گه. همینا که آدم دلش می خواد بالا بیاره.
من اهل کامنت نیسم ولی نتونستم نگم چرا فونتتو عوض کردی. کلن فضا سازی می کرد!سخت بود خوندنش ولی هر چیزی یه خوبی هایی داره و یه بدی هایی.
ReplyDeleteمن ام حرف رضا رو تایید می کنم
ReplyDeleteجریان اون پیرمرده و پسرش شده که یه خر داشتن. یکی میگفت خودت سوار شو، یکی میگفت بچهت سوار شه، یکی میگفت خره گناه داره هیچکدوم سوار نشین و الخ
ReplyDelete:->
بعید نیست فردا دوباره عوضش کنم
حالا که پست ول شده و تیم رفته تو حاشیه مارم تو انتقادا بازی بدین. آقا مگه سرجم چقدر فرق داشت؟ فقط سه نقطه رو یه نقطه میکرد. این شد فضا سازی؟ همینطوری یه جوری مینیویسه باید پستو تموم کردی باز از اول بخونی حالا بیا فونتم فضایی کن هر کلمه رو از اول بخونیم. اصلا فینگلیش بنویس دیگه نخونیم بریم لیمبو صغ بزنیم.
ReplyDeleteاین گوجه ها لابد فضا سازین؟ بله با شمام مربی. اینو که قاچ کردن کف کرده یا روش تف کردن بی شرفا لا در بمونن. آزموسیس جان من به این گوجه ها اعتراض دارم شوخیم ندارم یا برعکس. اولین بار که اینجا رو دیدم تو نوشته ها دنبال یه سوتی (سبکی!) میگشتم بگم اینجا واسه اونی که هست نیست، که البته خوردم به دیوار. آخه گوجه؟ گوجه چیه؟ قشنگه؟ خوشمزس؟ به عنوان مکمل کباب نمادینه؟ نمیفهمم گوجه چرا؟ طراوته؟ سعادته؟ شرافته؟ نه بابا جهالته. چه قاچشم دادن، خیلی رسیده ست
حالا خر خودته. ببخشید عصبانی شدم.
آخه گوجه؟
گوجه رو دستکم نگیر آپارنادو. از صدر اسلام تا الان همیشه مطرح بوده در روایات. با اینحال اگه عکس مناسبی از طالبی دیدم عوضش میکنم برات
ReplyDeleteدقیقن وقتی داشتم کامنت می ذاشتم به این جوابت فک می کردم. اما خب، شاید اون موقع احساس می کردم باید بگم (احساس خریت مزمن) اصولن هر کاری صلاح می دونی بکن، من فقط احساسمو گفتم. حالا من بخوام دلیل بگم می شه مث این نقد کتابای مزخرفه که گوز و به شقیقه ربط می دن. کلن بلاگت خوبه. همین
ReplyDelete